دستت را میگیرم و به سمت پاییز قدم میزنم
و به تو سلام میکنم
سلام علاقهی خوبم!
علاقهجانِ من،
میدانی؛
من سالهاست به دوست داشتنِ تو آرامم.
افشین صالحى
و خداوند
عشق و انتظار را با هم آفرید...
این را من خوب می دانم!
منی که از انتظار تو
به عشق رسیدم...
علیرضا اسفندیاری
عکسی زیبا از حمید آرمین
باز هم سالها اگر بگذرد و غبار بر دلهای ما بنشیند
ایثار و فداکاری شما یادمان نمی رود
سالهای نوجوانیم با جنگ گذشت ...
آژیر قرمز و ترسهایی که دیگر ترس نبود
و روزهایی که شهید داشتیم
و شعارهایی که با گریه مردم ، رشادت را بیشتر می کرد
انگار آن روزها سهمی از انقلاب نمی خواستیم
عشق بود و عشق بود و عشق
پویا
دانلود عشق یعنی یه پلاک،تیتراژ پایانی معراجیها
یه پلاک ، که بیرون زده از دل خاک
روی اون ، اسمیه از یه جوون
یه پلاک ، از دل خاک
یه پوتین ، فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین
استخون ، یه کلاه با یه عکس وصیت نامه ی غرق خون
یه جوون ، که پدر شد و پر زد و دخترکش رو ندید
دختری ، که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید
یه پدر ، بیست و چند ساله و چند ماهه چشماشو دوخته به در
مادری ، منتظر واسه دیدن قامت و روی پسر
یه پلاک ، از دل خاک…
عشق یعنی یه پلاک ، که زده بیرون از دل خاک
عشق یعنی یه شهید ، با لبای تشنه سینه چاک
عشق یعنی یه جوون ، یه جوونه بی نام و نشون
عشق یعنی یه نماز ، با وضو گرفتن توی خون
عشق یعنی انتظار، تو دل یه مادر بیقرار
چشم تر مونده به راه ، واسه نشون یه مزار
عشق یعنی یه پدر ، که شبها بیداره تا سحر
عشق یعنی یه خبر ، خبر یه مفقود الاثر
یه پلاک ، که بیرون زده از دل خاک
روی اون ، اسمیه از یه جوون
یه پلاک ، از دل خاک
یه پلاک،که بیرون زده از دل خاک،روی اون،اسمیه از یه جوون…
یه پلاک از دل خاک…
یه پوتین،فقط مونده از یه جوون که خوابید روی مین…
استخون،یه کلاه با یه عکس، وصیت نامه ی غرق خون…
یه جوون،که پدر شد و پر زد و دخترکش رو ندید،
دختری که پدر رو ندید و آغوش پدر نچشید…
یه پدر،بیست و چند سال و چند ماهه چشماشو دوخته به در،
مادری منتظر واسه دیدن قامت و روی پسر
یه پلاک از دل خاک…
لکنت ززبان و و و ولی
حرف شی شی شی شیرین حق
کا کا کا کاغذهای مو مو چاچا چا له شده و و و ولی
پر مح مح مح محتوا
قلمهای شکسته و و و ولی
با جو جو جو جوهر
کمرهای خمیده و و و ولی
ای ای ای ایستاده
د د د درک مردم م م م محروم و و و ولی
با دی دی دی دیوارهایی کوکوکو کوتاه
چهار عنصر خلقت و و و ولی
ته ته ته تنها آتش سو سو سو سوزان
آب ن ن نیسان با با باران و و و ولی
گ گ گ گل آ آ آ آلولود
حوض های ش ش ش شش پر زمان و و و ولی
تو تو تو تهی
تخم مرغ های دو دو دو دو زرده و و و ولی
س س س سترون
گ گ گ گندم های پر بار د د د دشت و و و ولی
شی شی شی شیطانی
ع ع ع عرق پیشانی س س سفید و و و ولی
ش ش ش شرم
سکه ک که های سیم و زر و و و ولی
د د د دست قا قا قا قارون
گ گ گ گریه های مم مم ممتد شبانه و و و ولی
کو کو کو آس آس آس آستین
باقر رمزی باصر
نام تو بر لبم افتاد عجب غوغا شد
گونه ها ساحل و چشمان ترم دریا شد
به بغل آمده زانو و به نفرین غمت
سر سودا زده برقبله ی زانو تا شد
سینه ابری شد از آه گلوگیر فراق
آتشی سرزد و هنگامه ی غم بر پا شد
به شماره نفس افتاد و به لرزیدن دست
راز دلدادگیم بار دگر افشا شد
راه پیمود خودش را به هوا خواهی تو
آنقدر رفت که در حادثه نا پیدا شد
هم فلک آمده با دامنی از سنگ بلا
بر رُخ شیشه ی احساس تَرک پیدا شد
تازه گشته ست مرا داغ تو و پیش نظر
پرده ی رفتن تو بار دگر اجرا شد
ساده می آید و سخت است تب عشق دریغ
همچو روزیست که یکباره شب یلدا شد
مرتضی برخورداری
آن شاخ که سر برکشد و میوه نیارد
فرجام به جز سوختنش نیست سزاوار
جز دانش و حکمت نبود میوه انسان
ای میو ه فروش هنر ، این دکه و بازار ...
پروین اعتصامی
پَر می کشید ... روحِ همان سینه چاک ها
هِی می چِکید خونِ خدا رویِ خاک ها
راهی دراز و قصّه یِ غمگینِ جبهه ها
آماده بود چَفیه و تسبیح و ساک ها
آهی کشید مادرِ دلتنگِ داغدار
اُفتاده بود زیرِ قدم ها پلاک ها
انگشتری نگینِ خودش را نمی شناخت
وقتی که شُد قیامتِ "روحی فداک" ها
با هر نسیم غُنچه یِ سُرخی شهید شُد
هِی می چِکید خونِ خدا رویِ خاک ها
علی مردانی
سربازان عراقی کلاه شهدای ایرانی در منطقه “البیضا”را در کنار هم
قرار دادهاند.این عکس یکی از عکسهای برنده جایزه “وردپرس فوتو” در
سال ۱۹۸۵ است.
منتظرم پیر شوم
شاید برای رد شدن از خیابان
دستم را بگیری...
جلال حاجی زاده
موفقیت سه بار رخ می دهد :
یکبار در دلت وقتی می خواهی
یکبار در ذهنت وقتی نقشه می کشی
یکبار در زندگی ات وقتی برای رسیدن به آن تلاش می کنی
موفقیت همین طوری شکل نمی گیرد ..!!
کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت
این پنجره ، فقط به هوای تو باز بود ...
فرامرز عرب عامری
گفتی نظر خطاست .....
تو دل می بری رواست ؟!!!!
خود کرده جرم و خلق گنهکار می کنی ؟
سعدی
سرو ایستاده به چو تو رفتار میکنی
طوطی خموش به چو تو گفتار میکنی
کس دل به اختیار به مهرت نمیدهد
دامی نهادهای که گرفتار میکنی
تو خود چه فتنهای که به چشمان ترک مست
تاراج عقل مردم هشیار میکنی
از دوستی که دارم و غیرت که میبرم
خشم آیدم که چشم به اغیار میکنی
گفتی نظر خطاست تو دل میبری رواست
خود کرده جرم و خلق گنهکارمیکنی
هرگز فرامشت نشود دفتر خلاف
با دوستان چنین که تو تکرار میکنی
دستان به خون تازه بیچارگان خضاب
هرگز کس این کند که تو عیار میکنی
با دشمنان موافق و با دوستان به خشم
یاری نباشد این که تو با یار میکنی
تا من سماع میشنوم پند نشنوم
ای مدعی نصیحت بیکار میکنی
گر تیغ میزنی سپر اینک وجود من
صلحست از این طرف که تو پیکار میکنی
از روی دوست تا نکنی رو به آفتاب
کز آفتاب روی به دیوار میکنی
زنهار سعدی از دل سنگین کافرش
کافر چه غم خورد چو تو زنهار میکنی
بیخودی شلوغش کرده اند !!
بی تو
پاییز
اتفاقی ست
که هر روز
در من می افتد ...
بهنام محبی فر
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0